وبلاگ داخلی سازمان منطقه ویژه

لطفاْ از درج نظر غیر‌مستند و نام افراد حقیقی خودداری نمایید‌.‌مسئولیت نظرات بینندگان محترم این وبلاگ بر‌عهدۀ خود آنها می‌باشد.

وبلاگ داخلی سازمان منطقه ویژه

لطفاْ از درج نظر غیر‌مستند و نام افراد حقیقی خودداری نمایید‌.‌مسئولیت نظرات بینندگان محترم این وبلاگ بر‌عهدۀ خود آنها می‌باشد.

زندانی زندان خویشتن

روزی روزگاری یکی را دستگیر می کنند و می برند داخل زندان غل و زنجیر می کنند. مدت محکومیتش نیز نامعلوم بوده است. او همواره در رویای آزادی زندگی می کرده و برای خود نقشه میکشیده که چگونه فرار کند تا به رویای خود برسد
در این میان هم بندی پیدا می کند... این هم بند شروع می کند از تصورات خود در مورد دنیای بیرون گفتن... او میگوید در دنیای آزاد همه تفنگ دارند, بخاطر هیچ و پوچ همدیگر را می کشند. هزاران چیز بد دیگر و … خلاصه امنیت نیست... این زندانی ما هم که تصور می کرده او تازه از دنیای بیرون به زندان آمده و بهتر از او می داند که در بیرون چه خبر است گوش می کند، اما در ابتدا نمی پذیرد...

با گذشت زمان کم کم حرفهای این تازه وارد اثر می کند و این زندانی ما رویاهایش برای آزادی فرو می ریزد... پیش خود می اندیشد که اینجا بد است، اما بیرون بد تر است.
او دیگر از دنیای آزاد می ترسید و ترسش درونی شد. او دیگر زندانی بودن را ترجیح می داد.
دیگر برای زندان بانان خود دردسر ایجاد نمی کرد. دیگر رویا نداشت دیگر برای آزادی خوابی
نمی دید. او از یک انسان آزاد تبدیل شد به آنکه خود قبل از هر چیز زندانی خود است.

او دیگر زندانی زندان نبود، او اسیر ذهنیات و تصورات خود شده بود،

چرا که او دیگر رویای آزادی هم نداشت...


نظرات 5 + ارسال نظر
ایرانخواه 15 شهریور 1389 ساعت 00:15

موجیم که خاموشی ما،عدم ماست............
هر زمان که رویاهایمان تمام شد، دیگر مرده ایم، اگر باور نداشته باشیم که بعد از این مدیر،مدیر بهتری می آید،
اگر شک کنیم چنانچه مدیرعامل عوض شود، اوضاع بهتر می شود، چنانچه از عسلویه برویم اوضاع کار بیرون آنقدر خراب است که به تنگدستی می افتیم،
دیگر زنده نیستیم، فقط نفس می کشیم

برای من 14 شهریور 1389 ساعت 23:46

ما همگی که در این منطقه زندگی میکنیم به نوعی دچار زندان خویشتنیم زندانی که خود و جامعه برایمان ساخته اند و چه زود دیر می شود فرصت زنده بودن

دیدگاه 14 شهریور 1389 ساعت 20:56


* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
زندگی همچون بادکنکی است در دستان کودکی
که همیشه ترس از ترکیدن آن لذت داشتن آن را از بین میبرد . . .
برنده میگوید مشکل است اما ممکن
بازنده میگوید ممکن است اما مشکل
برای آنان که مفهوم پرواز را نمیفهمند ، هر چه بیشتر اوج بگیری کوچکتر میشوی ...

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
زندان و زندانی را تا نباشی نمی توانی در باره مسائلش اظهار نظر کرد پس بیا هیچ وقت حتی با کلمه اسمش هم جله نسازیم ......باشه دوست من ......

سلام علیکم 14 شهریور 1389 ساعت 18:12

به به میبینم که زدین تو کار سانسوررررررررررررررررر
پولهای سوری چه ها که نمی کنه

ستمدیده بومی(اصلاح) 14 شهریور 1389 ساعت 13:44

یعنی ای پارس شمالیها فکر جای دیگه نکنید همین چندر غازی که سوری هر روز می چرخونتش تا شماها دمتون رو کولتون بندازید و برید بخورید و بیش از این هم اعتراض یا با عرض معذرت ...........خوری نکنید.

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد